من به بازار محبت بروم فردا صبح ...
بسم الله الرحمن الرحیم
من به بازار محبت بروم فردا صبح ...
?اد من باشد فردا دم صبح / جور د?گر باشم
بد نگو?م به هوا، آب، زم?ن / مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت / خانه ? دل، بتکانم ازغم
و به دستمال? از جنس گذشت، / بزدا?م د?گر، تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دست? گردد / و به لبخند? خوش
دست در دست زمان بگذارم / ?اد من باشد فردا دم صبح
به نس?م از سر صدق، س?م? بدهم / و به انگشت نخ? خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا / زندگ? ش?ر?ن است، زندگ? با?د کرد
گرچه د?ر است ول? / کاسه ا? آب به پشت سر لبخند بر?زم ، شا?د
به س?مت ز سفر برگردد / بذر ام?د بکارم ، در دل
لحظه را در ?ابم / من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربان? خودم ، عرضه کنم / ?ک بغل عشق از آنجا بخرم
?اد من باشد فردا حتما / به س?م?، دل همسا?ه ? خود شاد کنم
بگذرم از سر تقص?ر رف?ق ، بنش?نم دم در / چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شا?د برسد همسفر? ، ببرد ا?ن دل مارا با خود / و بدانم د?گر قهر هم چ?ز بد?ست
?اد من باشد فردا حتما / باور ا?ن را بکنم، که دگر فرصت ن?ست
و بدانم که اگر د?ر کنم ،مهلت? ن?ست مرا / و بدانم که شب? خواهم رفت
و شب? هست، که ن?ست، پس از آن فردا??
« فریدون مشیری »
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی